تبریک عید فقرا با یک تبصره

 

عید فقرا را عجالتا تبریک بگویم البته با این تبصره که الان دیگر سال ها است رمضان فرصتی برای خرج و پرخوری هر چه بیشتر شده و حالا به دلیل دیگری باید به عید فطر گفت عید فقرا: به دلیل احتمال کاهش اندکی از هزینه ها شان!


رازگو بلوچ

 

 

 

 

 

 

نگاهی که یک نسل دومی ما را از آن منظر نقد می کند.

نگاهی که یک نسل دومی ما را از آن منظر نقد می کند.

 

 

ادامه نوشته

كينه ورزي، آفت عوام و نخبگان اين قوم

خدايا فقر مطالعه در نخبگان اين قوم قابل اغماض است و شايد به مرور در نسل هاي بعدي حل خواهد شد، منفعت طلبي مان هم قابل توجيه است چون همه جا رواج دارد. ولي امان از نخوت و كينه ورزي، كه در ژن مان است و نسل به نسل گريبان مان را رها نخواهد كرد. خدايا اين ژن را از ميان مان بردار كه خانمان سوز ترين شان بوده و هست. ژني كه نه با تحصيل و دانشگاه از ميان مي رود نه با موعظه و تلنگر و نه با سن و سابقه و پيشينه. خدايا نگذار عقده ها مان شكل دهنده عقيده هامان باشند كه آفت عوام و نخبگان اين قوم است.

داغ داغ: تابناك تصويب كرد: قصرقند و سوران و نیکشهر به سیستان ملحق شدند!

شنيده ايد شمالي ها مي گويند: تئي بلا مئي سر؟! كه اتفاقا بلوچي هم اش دقيقا همين مي شود. حالا وسط دعوا نرخ زبان شناسي تعيين نكنيم كه قضيه چيز ديگري است. گويا سايت كمي زيادي وزين تابناك و ديگران چون هميشه بد و بلاياي ما بلوچ ها را مي اندازند سر سيستاني ها.  مبارک باشد. قصرقند و سوران و ايرانشهر و نيكشهر هم شدند جزء سيستان. امیدواریم بعضی امتیازات خاصه هم شامل حاصل برادران"سیستان جدید" بشود. هواي ما را هم داشته باشيد برادران.

 تابناك: یک کشته و صدها بی‌خانمان در سیل سیستان

 سراب:  http://srbg.ir/index/news/id/352005

  --------

تكميلي: اگر چه گويا اين سايت به خودشان زحمت تغيير دادند اما اين نه يك بار و ده بار بلكه يك رويه دائمي شده براي بسياري از سايت ها كه عمده شان پاسخگو هم نيستند.  جالب اين كه تيتر خبرگزاري مهر اصلا اين نبود ولي سايت مذكور و ديگران معلوم نيست چه لذتي از اين جعل اسامي مناطق مي برند و چه مقصودي در سر دارند.  همچنين بد نيست بپرسيم چرا اعتراض به جعل نام خليج فارس يك ارزش ملي محسوب شود ولي  ما چابهاري ها براي ناميدن درياي پيش پاي خود از يك كشور بيگانه (عمان) استفاده كنيم.

هجمه به مطلبي در باره استان ما؛ تقابل جناحي يا تابوسازي هدفمند؟ً!

هجمه به مطلبي در باره استان ما؛ تقابل جناحي يا تابوسازي هدفمند؟ً!

صرف بيان يكي دو جمله از واقعياتي كه به گمان ياداشت نويس روزنامه بهار در سيستان و بلوچستان مي گذرد كافي بود كه موجي از تهديد و اتهام از طرف برخي رسانه ها متوجه او و روزنامه اش شود. نرجس خاتون براهويي كه اتفاقا خود سيستاني شيعه مذهب است و  عملا نگرش هاي منطقه اي اش فارغ از اين دو هويت نبوده و از دید من بلوچ سنی مذهب گاه جاي نقد جدي هم دارد، اما پرداختنش به قضايا از منظر اصلاح طلبانه در مجموع او را گاه به بيان و واكاوي مسائلي وا مي دارد كه رسانه هاي غالب كمتر بدان ها مي پردازند و در نتيجه شكل تابو به خود گرفته است. حال این سوال مطرح می شود که چنين هجمه هايي را بايد از منظر تقابل جناحي ارزيابي كرد و يا تلاش برای تابو سازي بعضی ها در طرح و انعکاس مسائل سيستان و بلوچستان به مرکز؟!

 

ادامه نوشته

کابینه روحانی و مثل دهلی و سرنایی بلوچ

کابینه روحانی و مثل دهلی و سرنایی بلوچ

مثل بلوچی جالبی هست که برگردانش به فارسی می شود: "با این همه دهلی نوبت به سرنایی نمی رسد." چندی پیش در انبوه گمانه زنی ها در باره کابینه روحانی خبری پیچید که "ذوالفقار نسب" مدیر پیشکسوت ورزشی به عنوان اولین وزیر اهل سنت راهی کابینه خواهد شد، آن هم در وزارتخانه ای که خوشبختانه شیعه یا سنی بودن در کارش هیچ توفیری ندارد و بالطبع حساسیت کسی را نباید برانگیزد. ولی همان ابتدا معلوم بود با آن همه دهلی که دندان تیز کرده اند سرنایی های بیچاره حالا حالا ها باید بروند و پشت سر دهلی ها برای دل شان بنوازند؛ بماند که اصل این ضرب المثل اشکال ماهویی دارد و بدون سرنای خوشنواز دهل پر صدا رونقی نخواهد داشت.

 ظاهرا بیچاره رئیس جمهور آتی آنقدر تحت هجمه و سفارش و تحذیر است که مجال اندیشیدن به حق در باره یک فوتبالیست سنی مذهب از او در این هیاهو کمی خوشبینانه است. ناچارا انتظارمان را باز هم به این تقلیل می دهیم که عجالتا همان بندهای قانون را که بی دردسر می تواند به اجرا بگذارد تا از قبلش باز هم بتوانیم به آرای ویژه ایشان در سیستان و بلوچستان و کردستان بنازیم. هر چند نفس طرح این موضوع برای خود مثال کاچی بهتر از هیچی بود.

اکبر رئیسی

تکه ای دیگر از شطحیات: امروز تو مبعوث خواهي شد!

پیش از ادامه بحث شما را دعوت می کنم به تکه ای دیگر از شطحیات خود: 

 "امروز گوشه اي مرموز و خلوت در خيابان هاي شهر يا شايد هم در هياهوي مردم الهه اي خواهي ديد. برخيز و فرصت را از كف نده. امروز تو مبعوث خواهي شد."

عادت داشتم فكرهاي پيش از قيلوله و پس از برخاستن را جدي بگیرم. باور داشتم هزاران رشته فيبر نوري من در اين لحظات مارا به هزارتوي كائنات پيوند مي دهد و ذهن هامان را به روز نگه می دارد.

پنداشتم هوا هنوز تاريك است. ولي ساعت چيزي ديگر مي گفت. هشت و نيم صبح بود و تاري بيرون به ابرهاي متراكم آزار دهنده هميشگي برمي گشت. نه. امروز ديگر نه. به اين ابرها اين را گفتم وقتي كه پنجره اپارتمان طبقه سومي ام را سوي پارك روبرويي مي گشودم. روزهاي مثلا افتابي هم نمي شد بي خوف و توهم لاي چمن هاي تا زانوي آن پا نهاد و از ميان انبوه تنه هاي كپك زده و خزه بسته درختان كهنسال گذشت. من محكوم بودم هميشه حتي شب ها از اين جنگل استوايي تار و كوچك بگذرم براي ارتباط با بقيه دنيا. علتش را وقتي بهتر خواهم گفت.

ادامه نوشته

نسل دوم فعالان بلوچ و موانع شان

راه براي ابراز وجود فعالان نسل دوم باز نبود، منجمله بنا به  دلایل زیر:

۱- توده گرايي در برابر نخبه گرايي در دهه اول انقلاب

 

ادامه نوشته

در کوران بی رسانه ای رسانه هم باشیم. به بهانه کار قابل الگو برداری یک عزیز ناشناس

ا- بزرگواري كه نمي شناسم شان گويا محبت كرده اند و مطلبي نسبتا قديمي از اينجانب را به شكل كتاب الكترونيكي PDF   در آورده و در سايت "كتابناك" به اشتراك گذاشته اند؛ مطلب: دریغ است بلوچستان افغانستان شود. (البته با حذف مقدمه اش که آن هم به دلیل بازنشر در سایت هایی دیگر در وب یافت می شود.)  تشكر از ايشان را لازم نمي دانم چرا  كه هر چه كرده اند نه خدمت به من بلكه به جامعه خود و پاسخ به نداي دروني خودشان بوده است. اما این نکته مرا یاد مسئله ای مهم انداخت:

 

ادامه نوشته

نظراتی در باره مطلب قبل و پیش از ادامه قصه نسل های دوم و سوم

 

ادامه نوشته

قصه سه نسل از فعالان بلوچ: نسل اول

عذرخواهی از این که ناچار به حذف  و ویرایش جزئی مطلب شدیم. این مطلب نه قصد تقابل با دولت را دارد، نه  جسارت به سیستانی ها، نه زیر سوال بردن بلوچ و  خوانین و سیاسیون و علمایش، ولی گویا بر لبه تیغ می شود حرکت کرد اما نمی شود تحلیلی در باره  بلوچستان داد که دست کم یکی از این ها و در مورد این مطلب همگی شان را یکجا نرنجاند.  پس به جای تهاجم همه جانبه شما را به تامل دعوت می نمایم که نویسنده جر آئینه بودن عمل نکرده اگر جه آینه اش کم و بیش معوج باشد. 

 

ادامه نوشته

طنز: سه نسل از فعالان جامعه  محلی مان

سخت نگیرید؛ محض تفنن است:

طنز: سه نسل از فعالان جامعه محلی مان

 

ادامه نوشته

معترض باشیم، اما نه آلت دست افراطیون

معترض باشیم، اما نه آلت دست افراطیون

نتایج مایوس کننده آزمون استخدامی استانداری اخیر به اندازه کافی در سرخوردگی و شکوه  بخش قابل توجهی از جوانان موثر بود که خبری دیگر فضا را دست کم در دنیای مجازی ملتهب کرده و به سمتی دیگر برد.

ادامه نوشته

دولتین هاشمی و احمدی نژاد از منظر بلوچ

 

ادامه نوشته

ملاله و درسی که باید آموخت.

ادامه نوشته

در باره همايش "اصلاح و اعتدال" فعالان استان در ايرانشهر

همايش مردمي "اصلاح و اعتدال" كه در سطح استاني و با حضور مهماناني از تهران در ايرانشهر برگزار شد هدفش بيان مسائل استان در كل و دغدغه هاي بلوچ به طور اخص و رساندن صداي شان به مركز بود و نيز بازخواني علت گرايش و  استقبال بي نظير آن ها از پرچمداران اصلاح و تغيير و اعتدال در كشور كه نماينده اش آقاي روحاني باشد. دوستان برنامه ريزي كرده بودند بنده هم صحبت هايي ارائه بدهم كه متاسفانه به دليل اين كه عادتا نه از روي متن از پيش نوشته شده بلكه به صورت بداهه گويي صحبت مي كنم امكان نشر متن سخنراني نيست.

اين همايش از دو جهت خاص حائز اهميت بود:

ادامه نوشته

محكوميت خشونت ارتش مصر و لزوم نقد از درون در اخوان

 

ادامه نوشته

اندکی شرم، اصلاح و اعتدال كاسبي و انحصار نيست

اندکی شرم، اصلاح و اعتدال كاسبي و انحصار نيست

در استانی رشد نایافته و دردمند که سينه اي از ناگفته هاي مدفون پر دارد و حجم حجيمي از مطالبات از بيروني و نقد از درون بردوش، شرم آور است كه بشنويم بعض نخبگان خود خوانده  يا نام آشناي هم استاني و عمدتا از قوميتي خاص صبح علي الطلوع و سپیده دم پیروزی روحانی راه افتاده و در خيمه اين ستاد و آن ستاد پي غنيمت مي گردند.

 اقايان، درنگ كيند. اعتدال و اصلاح طلبي در كدام كتاب و قانون گفته اند كه مفهومش چپاندن ليست هاي آن چناني به ذهن مسئولين بالادستي براي سمت هاي و موقعيت هاي باندي و گروهي و ديني و قومي است؟

 

ادامه نوشته

هزاران مرسی و مبارک و بشار و مالکی و دریغ از یک ماندلا

هزاران مرسی و مبارک و بشار و مالکی و دریغ از یک ماندلا

ادامه نوشته

يك بي ملاحظگي رسانه اي در باره بلوچ - تکمیلی

آنچه مي آيد به تعبير من ماجراي يك بي ملاحظگي رسانه اي است كه قصدي براي شرح و نشرش نداشتم. عكس العمل هاي مشابه و آني دوستاني ديگر مرا به بازگويي و تحليل آن واداشت،  اميد كه خيرش به شر حواشي انتشارش بچربد.

نخست لینک متن گفتگوي دكتر محمود زندمقدم نويسنده نام آشنايي كه براي بلوچ ها بسيار نوشته و تلاش فكري و عملي ماندگاری كرده است را مي آوريم كه در روزنامه بهار منتشر شده است. اشكالات حساسيت برانگيزي در آن مستتر بود كه باعث شد مواردي را به خبرنگار و  مصاحبه گر مربوطه ياد‌آور شوم، به خصوص از اين حيث كه هم مصاحبه شونده پيشكسوت و هم مصاحبه گر را از فعالان دلسوز عرصه قلم مي شمارم.  اين خود بحثي ثانوي را دامن  زد كه مستعد بحث هاي بعدي هم است.

 http://www.baharnewspaper.com/News/92/04/08/13919.html

 

 

ادامه نوشته

دریغا جامعه ای که سقف آمال پیشرو هایش "کدخدا شدن" باشد.

کانون توجه این مطلب جامعه محلی بلوچ است ولی قابل تعمیم به جوامعی مشابه:

انتخابات شورا ها را پشت سر گذاشتیم. اگر آن زمان این را می گفتم بدخواهان به راحتی به تحریم انتخابات و امثالهم تفسیرش می کردند، حالا که همه چیز به خیر و خوشی یا ناخوشی تمام شد می گویم:

این دوره با کاندیداهای متعددی صحبت کردم، خواستم بفهمم راز این اپیدمی نوظهور "یا مرگ یا کاندیداتوری" چیست؟ هر چه بود حرفی از جنس "آرمان و دغدغه  جمعی و دراز مدت" در میان نبود.

دردآور است، دریغا جامعه ای که سقف آمال پیشرو ترین درسخواندگانش "کدخدا شدن" باشد. همان سروری و کدخدایی که تا چندی پیش کم و بیش برازنده کسانی بود که بیشتر آدم کشته بودند و بیشترین جنگ های طایفه ای را به راه انداخته بودندِ. حالا قرار است مدرک دانشگاهی نهایت کارکردش در این جامعه فلک زده همان باشد. همان جدال های طایفه ای سنتی در قالبی مدرن و "موبوکراتیک"!

صبر جزیل ارزو دارم.

الله اکبر الله اکبر ولله الحمد! روحانی پیروز شد!

حسن روحانی رئیس جمهور منتخب ایران

تغییر پیروز شد!

اعتدال پیروز شد!

اصلاح طلبی پیروز شد!

تعقل پیروز شد! روحانی پیروز شد!

همه پیروز شدیم!

 
ساقی بده جامی زان شراب روحانی
تادمی بر آسایم زین حجاب ظلمانی

طره ی پریشانش دیدم و به دل گفتم
این همه پریشانی بر سر پریشانی؟

بی وفا نگار من میکند به کار من
خنده های زیرلب عشوه های پنهانی

دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
درقمارعشق کی بود پشیمانی؟

خانه ی دل ما را از کرم عمارت کن
پیش از این که این خانه رو نهد به ویرانی

ما سیه گلیمان را جز بلا نمی شاید
بر دل ما نه هر بلا که بتوانی

محمد اکبر رئیسی

رازگو بلوچ

یاسر کرد: فردا را به امید فرداهای بهتر ، حاضر باشیم

فردا را به امید فرداهای بهتر ، حاضر باشیم
 
ساعت 5 بعد از ظهر پنج شنبه است . کمتر از 15 ساعت دیگر به 8 صبح 24 خرداد زمان باقیمانده است. بیش از 8 سال است که حال ما مصداق این شعر معروف شده است :

نفس انگاشت که در سینه جا تنگ است رفت سراسیمه برگشت که دنیا تنگ است

فردا بخاطر فردا های بهتر در پای صندوقهای رای حاضر خواهیم شد و با روحانی خوش تیپ و خوشفکر بنام دکتر روحانی که دیروز اعلام کرد که گفتمان اصلاح طلبی را هم در کنار اعتدال گرایی اش پیش خواهد برد، همراه خواهیم شد. یادمان باشد که تجربه قهر کردن ما از صندوقهای رای خیلی تلخ بود . اگر در سال 1382 در انتخابات شورای شهر مردم تهران با صندوقهای رای قهر نمی کردند ، امروز ما مجبور نبودیم برای حفظ حداقلها تلاش کنیم و از بسیاری از مطالباتمان چشم بپوشیم .

یاسر کرد- روزنامه نگار و فعال فرهنگی بلوچ

صدیق حسین زاده: یک تدبیر مهم برای امید به فردا

یک تدبیر مهم برای امید به فردا
تصمیم دارم در انتخابات فردا شرکت کنم و با نوشتن نام "حسن روحانی" رأی خود را به صندوق بیندازم ، این تصمیم را بعد ساعت ها فکر کردن گرفتم و این تصمیم را نه از موضع یک اصلاح طلب به معنای معمول و رایج آن ، بلکه از موضع یک کنش گر سیاسی که به اصلاحات بخصوص در مختصات بومی آن ایمان دارد گرفتم.
در رأی دادن به روحانی نیز دلایل خود را دارم که یکی مهمترین این دلایل را می توان در این جمله لرد آکتن که می گوید " قدرت فساد می آورد و قدرت مطلق فساد مطلق می آورد" خلاصه کرد ، این جمله موید این نکته است که در هر جامعه سیاسی قدرت باید بین گروه های سیاسی مختلف تقسیم شود تا خطر استبداد و خودکامگی گروه مقابل را دفع و رفع نمایند ، همانطور که در همه نظام های سیاسی توسعه یافته اینگونه است به این معنا که معمولا" اگر قوه مجریه یا دولت در دست یک حزب یا جریان است پارلمان و مجلس در اختیار گروه مقابل آن است و این دو جناح در نهایت نوعی توازن سیاسی در کشور بوجود می آورند و صد البته اختلاف گروه ها و احزاب هیچ وقت باعث فروپاشی و بی نظمی سیاسی نمی شود زیرا به طور معمول قانون و منافع عمومی جامعه این اجازه را به گروههای سیاسی نمی دهد.

صدیق حسین زاده-روزنامه نگار و فعال فرهنگی بلوچ

بخاطر نسل فردا روحانی را فردا تنها نگذاریم.

وقت تنگ است، برخلاف رویه معمول بی مقدمه می گویم:

اعتراض و انتقاد حق همه است؛ متفاوت بودن حق همه است؛ مستقل بودن حق همه است؛ پرهیز از زبان تملق حق همه است، ولی، ولی، ولی همین یک فردا اپوزسیون بازی را بگذاریم کنار. رای ندادن به "روحانی" مبارزه و اعتراض نیست؛ همدستی با همان هایی که معترض شانیم و مسبب وضع امروزند. کاری نکنیم که "نتیجه عمل" مان درست نقطه مقابل "نیت" مان باشد. به دیگران هم این را باید گفت.

اگر تهرانی ها در انتخابات شورای شهر آن دوره بی موقع قهر نمی کردند تاریخ فعلی این گونه شاید رقم نمی خورد. افخمی آن سال از سر دلسوزی یک جمله گفت که اگر تهرانی ها "تنبلی" نمی کردند دار و دسته فعلی مسلط نبوند؛ همین جمله اش باعث شد افسرده حالان معترض تامدت ها مذمتش کنند که چرا به ملت توهین کرده! گویی که مشکل فقط همین حرف از سر دلسوزی افخمی بوده و بس. بعدترها دیدیم و فهمیدیم که این شیوه قهر نابهنگام به کجا مان رساند.

دوران اصلاحات کاستی های بسیار داشت ولی برای اولین بار بود که باب شکستن تابوهای نابجا و بی ثمر و خود ساخته به شکل رسمی باب شد و علیرغم شکست های ظاهری بعدی نمی توان از اثرگذاری پنهانی آن در لایه های فکری مردم چشم بست. کتاب های خوبی نوشته شد. حرف های مترقیانه ای زده شد. مطالباتی که آن زمان تابوی طرح شدن شان شکست (مثل مسئله قومیت ها و برخورد با دانشجویان) امروز مثل نقل و نبات تکیه کلام محافظه کارترین کاندیدا ها بودند.

درشتنمایی و در بوق و کرنا کردن شکست و کاستی های پیشین اصلاح طلبان در مقطع فعلی هرگز نه روشنفکری و روشنگری و مبارزه و امثالهم بلکه همراهی ناخواسته با همان هایی است که نمی خواهیم.

اصلاح طلبان با ائتلاف خود تعقل و فداکاری خود را نشان دادند. ما چه خواهیم کرد؟ بخاطر آینده خود، بخاطر نسل فردا روحانی را فردا تنها نگذاریم.

محمد اکبر رئیسی

رازگو بلوچ

ابوبکر نرماشیری: چرا به روحانی رای می دهم؟

چرا به روحانی رای می دهم؟
در شرایط فعلی و بین گزینه هایی که پیش روی دارم حسن روحانی را برگزیدم چون شعار تدبیر در شرایط فعلی کشور لازم به نظر می رسد، رفتن به سمت اصلاح و اعتدال و به نوعی یادآوری فضای معتدل تر سیاسی و اجتماعی دوران اصلاحات نیز مزید بر علت است. از طرفی اجماع و اتفاق نظر جبهه اصلاحات و یاران و همپیمانانشان نویدی خوشایند و همدلی و همبستگی را برای گام برداشتن به سمت آبادانی کشور نشان می دهد، بر خلاف سایر کاندیداها که همچنان همگرایی نداشته اند.همه کسانی که رای خود را به نفع حسن روحانی در صندوق می اندازند خواستار توجه به نیازهایی فراتر از معیشت روزمره هستند و کرامت انسانی و عزت نفس ایران و ایرانی را خواهانند.
در شرایط فعلی و بین گزینه هایی که پیش روی دارم حسن روحانی را برگزیدم چون شعار تدبیر در شرایط فعلی کشور لازم به نظر می رسد، رفتن به سمت اصلاح و اعتدال و به نوعی یادآوری فضای معتدل تر سیاسی و اجتماعی دوران اصلاحات نیز مزید بر علت است. از طرفی اجماع و اتفاق نظر جبهه اصلاحات و یاران و همپیمانانشان نویدی خوشایند و همدلی و همبستگی را برای گام برداشتن به سمت آبادانی کشور نشان می دهد، بر خلاف سایر کاندیداها که همچنان همگرایی نداشته اند.همه کسانی که رای خود را به نفع حسن روحانی در صندوق می اندازند خواستار توجه به نیازهایی فراتر از معیشت روزمره هستند و کرامت انسانی و عزت نفس ایران و ایرانی را خواهانند.

ابوبکر نرماشیری- وب نویس و فعال فرهنگی بلوچ

و اینک روحانی...!

و اینک روحانی...!

بلوچ ها به طور طبیعی نگرشی اصلاح طلبانه از منظر جناح بندی های روز دارند و فلسفه وجودی پشت این واقعیت نیازی به تحلیل و تفسیر ندارد. بلوچ اگر اصلاح طلب نباشد محتملا به براندازی و  یا بی تفاوتی سیاسی نزدیک تر خواهد بود تا به تفکر نقطه مقابل اصلاح طلبی یعنی اصول گرایی محض. شاید به نوعی بشود گفت واژه بلوچ اصولگرا و به خصوص بلوچ سنی مذهب اصولگرا از منظر سیاسی تناقض آمیز به نظر می رسد و علت گرایش عملی کسانی از ایشان به این جناح از دو حالت خارج نیست: یا یک کنشگر بلوچ خود را پرگماتیست می داند و گمان می کند با نزدیک شدن به مراکز قدرت دائم که عمدتا در انحصار اصولگرایان است می تواند بهتر مفید و موثر باشد یا این که اصولا مسئله فرصت طلبی شخصی و لاقیدی فکری در میان است. بماند این مسئله که فرصت طلبی سیاسی با پرچم اصلاح طلبی هم در بلوچستان کم شایع نبوده است که نقد آن مقوله ای جدا را می طلبد.

با این همه، چشم امید اقلیت ها و اقوام کم و بیش اصلاح طلبان بوده اند؛ چرا این که این جماعت گر چه چندان هم نان شان نبخشیده اند ولی دست کم نمک بر زخم شان کمتر پاشیده و امیدوار ترشان نگه داشته اند. جالب این جا است که روی خوش عملا برای اقلیت های رنج دیده بسیار موثرتر می افتد تا کمک حال بودن واقعی و عملی بودن. نمونه اش اقدامات دولت احمدی نژاد است که اگر حساب و کتاب کنیم عملا خدمات بیشتری به بلوچ ها کرده اما به دلیل نمک ایدئولوژیک به زخم شان پاشیدن چندان که باید نتوانسته دل شان را بدست آورد. منابع مالی ای که از طریق طرح های زود بازده، مسکن مهر، یارانه ها و غیره به جامعه بلوچستان سرازیر شده نسبتش چندان از مناطق دیگر کشور کمتر نبوده است. روند گماردن مسئولین محلی بلوچ که در زمان اصلاح طلبان جرقه اش زده شد در دوره فعلی احمدی نژاد نه فقط متوقف نشد بلکه شدت و شتاب چشمگیرتری گرفت. با این وجود هنوز این اصلاح طلبانند که در ته دل بلوچ ها جای دارند. فهم این راز چندان نباید مشکل باشد و بازگشایی اش جز اطاله کلام نخواهد بود.

و اینک روحانی آمده که جا پای سران اصلاحات بگذارد. از پیشینه او و افکار موجودش چندان نمی دانم و نمی پرسم. ولی تردید در رای دادن به او ندارم. می دانم از همان تباری است که اگر چیزی هم نبخشند دست کم روی خوششان را دریغ نخواهند کرد. همین هم برای خودش کم نیست. آدمی به امید زنده است و راه تا فرداها بسیار است.

محمد اکبر رئیسی

انتخابات شورا و اولین "نقد از درون" در جامعه جدگالی

انتخابات شورا و اولین "نقد از درون" در جامعه جدگالی

جدگال ها را با دو ویژگی عمده می شناسند: "سخت کوشی و صداقت" که کم و بیش در آن نسبت به طوایف دیگر بلوچ دست بالا را دارند و دیگری "قبیله پرستی مفرط و بیشترین مقاومت نسبت به تغییر در نگرش" که البته طوایف دیگر هم از آن مبرا نیستند. صرف نظر از این قضیه، جدگال ها در این یکی دو دهه اخیر بیشترین ارتقاء اجتماعی و کسب وجه را داشته و یک شبه از طایفه ای که به تبعیت بی چون و چرا از خوانین سنتی و تقدیس آنان شهره بود به یکی از جدی ترین وزنه های اجتماعی تعیین کننده و مستقل بدل شدند. البته نوعی از کنشگری که حرف و حدیث بسیار به همراه دارد.

جدگال ها به دلیل سخت کوشی و قدرت ریسک بالا و ارتباط مرزی توانسته بودند از فرصت های اقتصادی استقاده کرده و در این عرصه خود را نشان داده و چهره هایی پرورش دهند. اما تا یکی دو دهه پیش در هیچ کدام از عرصه های فرهنگی و سیاسی-اجتماعی نمود چندانی نداشتند.

وقتی احتمالا برای اولین بار فردی به نام درمحمد جدگال در انتخابات مجلس چند دوره پیش چابهار ثبت نام کرد، نگاه ها به این طایفه برگشت و همه از بابت این اعتماد بنفس به نوعی یکه خوردند و بلکه خیلی ها آن را چندان جدی هم نگرفتند. چرا که تا آن زمان این طایفه در عرصه های اجتماعی خود را پشت مهره های میر و خوانین پنهان می کرد. اما هیچ کس نمی دانست چند دوره بعد تر غول چراغ جادوی اعتماد بنفس این طایفه چنان راه بیفتد که اکنون همه مسحور و مبهوت پدیده ای نوظهور به نام "جدگالیسم" در حوزه ساحلی بلوچستان مواجه بشوند که معنایش ترکتازی آنان در عرصه سیاسی-جتماعی و فتح یک به یک سمت های انتخابی مجلس و شورا ها است. بگونه ای که این پدیده به مدرن ترین تفاخر -و شاید تنها تفاخر مدرن - این طایفه و رجز خوانی شوخی و جدی شان بدل شده است.

اما چه شده است که اکنون و در آستانه انتخابات شورای سال 1392 این پدیده نه فقط در برابر یک پرسش بزرگ مواجه شده است بلکه باعث شده است برای اولین بار بذر نگرش غیر طایفه ای در درون این طایفه جوانه زده و ترکی هرچند خفیف بر تفکرات صلب طایفه پرستی شان ایجاد شده است؟ و ایا آن چه رخ داده است را می توان نوعی "نقد از درون" برخاسته از دل این طایفه دانست؟ این سوالی است که سعی خواهیم داشت به آن بپردازیم.

این مطلب در همین صفحه و با همین ادامه خواهد یافت .... لطفا مجددا به مطلب تکمیلی در همین صفحه مراجعه فرمائید. 

عجالتا تا ادامه مطلب تحلیل وبلاگ نوهان یک بار دیگر  ارزش بازخوانی دارد:

http://nohan.persianblog.ir/post/158/

 

رابطه زبان وفكر- نيم نگاهي به گویش وران بلوچي

 

رابطه زبان وفكر- نيم نگاهي به گویش وران بلوچي ( و جدگالی)

در پي آنيم كه موانع انديشه ورزي جامعه محلي را نه فقط در اركان و باورهاي آن بلكه در "زبان" (هاي) محلي هم جستجو كنيم. در واقع قصد پاسخ به اين دو سوال را داريم كه ايا ضعف انديشه ورزي و فقدان نسبي زايندگي فكري آن  به زبان هم برمي گردد و يا آيا رد پا و بازتاب آن در زبان هم قابل مشاهده است؟

پيش از هر چيز بايد پرسيد ايا بطور كلي انديشيدن بدون داشتن زبان ممكن بوده است؟ آيا اين زبان است كه كيفيت و اوج و عمق انديشه را تعيين مي كند و يا اين كه انديشه براي بروز دادن خود ناچار از ابداع و تغيير و تكامل زبان بوده است؟ شايد مثل معماي مرغ و تخم مرغ به نظر برسد ولي نظريه معروف سايبر-ورف و ديدگاه منتقدانش چنين نمي پندارند. اين نظريه زبان را شديدا تحت الشعاع انديشه مي داند. ديگران نيز هر كدام يكي را مقدم و يا دست كم رابطه اين دو را ديناميك و تقابلي مي دانند.

از اين به سرعت بگذريم؛ طبعا حس كرده ايد وقتي مي خواهيد مطلبي آكادميك و يا از لحاظ مفهومي عميق تر را به زبان بياوريد ناخواسته لحن و كلمات مان از زبان مادري- در صورتي كه زباني جهان گستر و آكادميك همچون انگليسي و فرانسه نباشد-  به زبان دوم سطح بالاتر سوق پيدا مي كند. در حوزه جغرافيايي ما اگر جدگال باشيد به بلوچي و اردو، اگر بلوچ پاكستاني باشيد به اردو  و در صورت ايراني بودن به زبان فارسي گرايش پيدا مي كنيد. خود فارسي زبانان و اردو زبانان نيز اگر محدوديت هاي فرهنگستان نباشد مي روند سر وقت انگليسي. توجه داشته باشيد كه اين جا مقصود از زبان سطح بالاتر صرفا رواج و رسميت شان است و نه في المثل پيشينه و هويت تاريخي شان.

گاه فرهيختگان بيچاره بي آن كه بدانند مسئله چيست به دليل همين قضيه مذمت هم مي شوند كه چرا زبان مادري را رها كرده اند و اين كوچ شان به زبان ديگر نوعي فضل فروشي و يا تزلزل هويت تفسير مي شود.

وجود و کم و کیف مفاهیم انتزاعی را شاید بتوان شاخصی برای سنجش میزان قدرت بارور سازی اندیشه در یک زبان و یا قدرت بیان اندیشه ها به واسطه آن زبان دانست. آنچه گفته شد فرع و مقدمه اين پرسش بود كه ايا زبان بلوچي از لحاظ واژگان انتزاعي و مفهومي محض توان رقابت با زبان هاي رايج تر را دارد تا بدان حد كه امكان به دوش كشيدن بار حمل معاني انتزاعي گوناگون در حوزه عمومي (و نه لزوما در حوزه هاي تخصصي علمي) را داشته باشد؟

طبيعي است كه مذمتي نيست بر زباني كه نه رسميت سياسي داشته و نه امكان نشر مكتوب، اگر نتواند به دفاع از خود در برابر اين پرسش بپردازد. ولي در آن صورت گويشوران فرهيخته اين زبان نيز كمتر قابل مذمت خواهند بود اگر مفاهيم عميق تر را به زباني ديگر بيان نمايند.

اما براي آزمودن اين پرسش چند واژه انتزاعي را به زبان هاي فارسي و انگليسي مي آوريم. حال مي توان مقايسه كرد چند واژه به ازاء شان در زبان هاي كمتر رسميت يافته همچون بلوچي و جدگالي وجود دارد. توجه بفرمائيد كه معيار انتخاب واژه ها در زبان در اين آزمون نه اصالت و ريشه واقعي واژه بلكه صرفا رواج و جا افتادن شان در هر زبان است:

1- وا‍ژه " فكر (اسمي و فعلي)":

 در فارسي: فكر، سودا، انديشه، ايده، تدبر، تعمق، تعقل،...

در انگليسي:thought , concept , notion , opinion , mind , idea, reflection, mentality,  thought, Idea, contemplation, ruminate, …

2- واژه " خوشي(اسمي و فعلي)":

در فارسي: خوشي، شادي، لذت، فرح، تفرج، سركيف، سرحال، نزهت، حظ،...

در انگليسي: spree , splurge , joyance , joy , joviality , jollity , jollification , jamboree , delight , curvet , felicity , gust , glee , gala , cheer , ploy , pleasure , mirth , lark , hilarity , paradise , bliss, mirth, jubilation, caper, pleasure, happiness,  

 

3- واژه (و عبارات براي): حدس و احتمال:

فارسي: حدس، گمان، فرض، فكر، گويا، احتمالا، ممكن است، ظاهرا، بلكه، شايد، به نظر مي رسد، ....

انگليسي: belike , like , maybe , presumably, aptness , probability , presumption , possibility , likelihood , liability , expectancy , supposition, perhaps, supposition , thesis , assumption, hypothesis , liability , posit , guess, apparently, seemingly 

 

4- واژه "درك":

به زبان فارسي: درك، فهم، استنباط، بصيرت، بينش، تشخيص،  استنتاج، فراست

انگليسي: perception , uptake , realization , gusto, understanding , construe,   intelligence , intellect ,   savvy, deduction , presumption, vision , intuition , insight , clairvoyance , foresight , discretion, sight , discern,  sagacity, ... 

واژه هاي ديگر منجمله : "خيال"، " معنا"، "هدف" "، "اهميت" و غيره را سعي نمائيد در زبان هاي بلوچي و جدگالي يافته و در باره  سوال هاي اوليه متن با خود بينديشيد. متن حاضر ترجيحا نتيجه گيري و قضاوت نخواهد داشت.

محمد اكبر رئيسي

جاسوسه خدایان

شطحیاتی در پس ایام خماری است؛جدی نگیرید. بخوانید و بگذرید:

خوف برانگیز است و به باور نمی آید، ولی فکرش را که می کنم می بینم حقیقت داشته: من از دانشجوی ساده رشته ادیان که به ظاهر با میلی برای ورق پاره اش تحقیق می کرد، به جاسوس چند جانبه خدایان بدل شده بودم.

همه چیز شاید به آن جشن هاری کریشنا در میدان دانمارک برگردد که آن حلوای شکری هل دار مخصوص گیاه خواران را خوردم و با آن رقاصه رویایی هندو شده اهل چک به گفتگو نشستم، بی آن که بدانم پا به دام جاسوسه دلربای قهارترین خدایان نهاده ام. ظرافت تمام عیار دخت بلوند اروپایی با نقش ریمل بر مژه های خنجری و ابروی کمانی هندی ها غوغا کرده بود و از رویا و نقاشی و میناتور فراترش می برد. خصوصا آن لباس های چسبان نقش طاووسش که سبز و بنفش و قرمز را با مرموزانه ترین حالت  کنار هم می چید و به رنگ کهکشان های دور، به رنگ حیات کهن یا شاید به رنگ خود خدایانش در می آورد. دلربا بود و مرموز و خیال گونه، ولی ناچار بودم بپذیرم که او حقیقتا وجود دارد و اکنون پس از آن رقص های جانانه عبادی و عروج گونه سرشار از ریتم و تکانش و انعطاف، پائین پله های صحنه و کنار اتاقک رختکن روبروی دوربین من نشسته و از اسرار درون و بیرون خود می گوید. همیشه فکر می کردم در در بیرون ریختن اسرار دل آدم ها استادم، نمی دانستم این بار قصه به دام افتادن صیاد است.

می گفت لباس هایش را خودش طراحی کرده. و اساسا طراح لباس است و نقاش معابد، درس رقص دینی هندو خوانده و سخت دل در گروی کریشنا راما دارد، برای همین شش ماه سال را از کشورش جمهوری چک برای خدمت او بیرون می زند سوی هند و هر جای دیگر که جشن خداپرستی و گیاه خواری باشد.

عجب بود؛ رقصی که در خدمت شهوت نیست، زیبایی دیوانه کننده ای که در خدمت شهوت نیست، طرح و نقش و رنگ لعابی که در خدمت شهوت نیست، باکره ای دلربا که به جای سینه و کمر لرزاندن دور میله بار و اغواگر خماران بودن، آن هم خمارانی شیطان گونه که از چشم و ابرو نازک کردن و قر و افاده ها سیرند و به کمتر تر از همخوابگی ای شیرین در آخر برنامه رضایت نخواهند داد، آمده روی صحنه میدان شهر و رقص خدایان را اجرا می کند.

خواستم بپرسم مگر فرق این دو واقعا در چیست؟ در هر دو عشوه و رنگ و لعاب، در هر دو حرکت و طنازی، در هر دو ناز و نیاز. خماران کاباره چه می خواهند و خدایان چه؟! و پیروزی در این جدال حق کدام یک شان است؟!

ولی جسارتم قد نداد همان دم از او بپرسم و گمان داشتم این سوال چون هزاران پرسش بی محل دیگر در هزارتوی حافظه کوتاه مدت گم خواهد شد. ولی چنین نشد، و تا سال ها این سوال خوره جانم شد و آن قدر ماند و آزارم داد که مرا از کوه و کویر زادگاهم  به بنارس کشاند که شهر خدایان باشد و محل قرارم با او. مدام از خود پرسیده بودم خدایان و رقص؟ آن هم رقص مسحورگر دخترکی خوش تراش و شیرین حرکات، که چشمانش هم بارقه نگاه شرقی ها را دارد و هم غمزه کژدم قتاله مغولی ها را و هم  آبی آرام بخش حور وشان بهشتی نیکمره یخبندان را. خدایان را تا آن زمان به پدرانی چین به پیشانی و ریش خشکیده بر صورت و ترکه انار بر کف می شناختم که جز نق و نصحیت و عتاب نمی شناختند و همه کردار و حرف وعادت هامان به شامه شان بوی هوسبازی و نادانی می داد. به خودم گفته بودم یعنی خدایی و مذهبی و مسلکی پیدا می شود که به جای وضع هزاران قانون سفت و سنگین و به رخ کشیدن هزار باره آتش و مار و عقرب هایش، رها مان کند و چون پدری مهربان که کودک پنج ساله اش را برای تفرج به پارک محله اش آورده است فقط روی نیمکتی بنشیند و بگذارد مطابق میل و هوس هامان بدویم و گل بچینیم و پروانه بگیریم و از شاخه ها آویزان شویم و حتی دور از چشم باغبان روی چمن ها هم بدویم و قایم موشک بازی کنیم و او به یاس و ناکامی و افتادن هامان، به شادی و پیروزی هامان تبسم کند و هر از گاهی هم برخیزد و به کمک مان بشتابد تا حضورش کودکان شرور و بزرگ تر را بترساند؟ افتادن پی آرزوی یافتن چنین خدایی شیرین حتی در صورت ناچیز بودن احتمال وجود داشتنش ارزش همه گونه رنجی را داشت و بی آن که بدانم چون روح سرگردان یک ماجراجوی سرکش وجودم را مسخر کرده بود و عنانم چندان به خود نبود.

حال باید در بنارس و یا هر شهر عجیبی که در آن بودم باید پی نشانی از او می جستم. گفته بود طراح معابد است و مربی رقص دخترکان دل سپرده خدایگان و هر شش ماهه اول سال از طبیعت بهشت گونه مدیترانه ای سرزمینش بیرون می زند و میان هرم و شرجی و زباله و انبوهی سیاه چرده های نیم برهنه هندی به خدمت کریشنا راما می پردازد. حال باید از این معبد و آن معبد پی او می گشتم که از معمای خدایگان و کردار و بینش و منش هاشان بگوید.

*

......