ماهی کویر: اين بار نه قاچاقچي كه حامل يك پيام انساني هستيم!
در خلال ايام تعطيلي وب بود كه اين خبر بگوشم رسيد. حسرت خوردم كه چرا نمي توانم در باره اش بنويسم. براي شروع مجدد مان هم بي تاثير نبود. قرار شد جزء اولين مطالب پس از شروع مجدد باشد: فيلم سينمايي "ماهي كوير"!
اين بار هم "تفاوت"، تفاوت در لهجه و زيست بوم و لباس است كه براي ديگران جالب توجه مان مي كند. دوربين به حكم طبيعتش هميشه پي تفاوت و كنتراست بصري مي گردد، و تفاوت براي آن جاذبه بالذاته است. ولي اين بار يك فرق اساسي وجود دارد:
براي اول بار است كه نه گیشه فيلمفارسي سازان قاچاقچی پسند، و نه كليشه های دلسوزان از ظن خود يار، و نه حتي بذل و بخشش هاي تبليغاتي منطقه آزاد تجاري است كه شامه ها را تيز كرده و دوربين صياد را بو كشان تا زيستگاه غني اما پنهان مان آورده است.
تاريخ اين چنين تطهير مي كند.
حرف دل ما از زبان دکتر فکوهی
دو زيستان فكري
ايا دانش لزوما منجر به بينش مي شود؟ آيا بينش لزوما دغدغه روشنگري را به همراه خواهد داشت؟ آسيب هاي اين پروسه چه مي توانند باشند؟! اين ها سوالاتي است كه در سلسله مباحثي احتمالا پراكنده به آن ها خواهيم پرداخت.
دو زيستان فكري
دو زيست! واژه اي آشنا است. فورا ياد قورباغه و تمساح و لاك پشت مي اندازد مان. ولي اينجا مقصود چيز ديگري است. دوزيست فكري هم چون همتاي بيولوژيكي اش نشانه يك مرحله از تكامل است. پس تا بدين جا ايرادي به كارش نيست. ولي امان كه در همين مرحله بماند و "تثبيت" (fossilize) شود.
چنان از جزئيات قصه آدم و حوا مي گويد كه گويي خودش همراه شان بوده و با آن ها زندگي كرده است. از هابيل و قابيل مي گويد. از كشاورزي و دامداري شان. از خيش و داس شان براي كاشت و دروي گندم. از كارد برنده شان براي قرباني كردن گوسفند. از نحوه تكلم شان. حتي جلويش را نگيري خواهد گفت آن ها به همين لهجه خود ما تكلم مي كرده اند. يك به يك نام مي برد و از آدم به جد پدري خود مي رسد. حتي پيچش هايي به قصه شان مي دهد كه نه در كتب مقدس عصر عتيق آمده و نه در قصه سرايان غير مقدس امروزين.
بعد مجلسي ديگر است و صحبت از مهبانگ و نظريه تكامل و عصر پارينه سنگي است. آن جا هم فصلي را تمام مي كند: از ماده متراكم و سياه چاله ها تا نخستين گونهٔ انسانی آسترالوپیتهکوس (Australopithecus) در دو میلیون و پانصد هزار سال پیش. بعد انسان امروزي را از صافي صدجور جانور عبور مي دهد تا برساند به همان گونه نخست.
جمع بندی جواب ما تا بدین جای کار - بحث با آقای شعلی بر
عدم نشر بخش دوم بحث هویت مدرن بلوچ
بخش دوم مطلب قبل (توهم یا واقعیت: هویت مدرن بلوچ در عصر مشروطه و پهلوی) بنا به ملاحظاتی فعلا منتشر نخواهد شد و این بحث تا همین جا مختومه است، مگر به حکم ضرورت های بعدی.
توهم يا واقعيت: هويت مدرن بلوچ در عصر مشروطه و پهلوي – بخش 1
دانش و خرد هورنت. دشمن چمان کورنت! جواب به جواب آقای شعلی بر
1-
بخش دوم پاسخ به نقد های آقای شهلی بر در وبلاگ نوهان
در بخش دوم اشاره مي كنيم به اشكالاتي كه احتمالا منجر به اين سوء فهم ها مي شود:
اشتباه در عدم تفكيك سطوح معرفت شناختي:
ايا شده سر سفره غذا گلوي تان را بگيرد؟! آن موقع چه كرده ايد؟! مي گوئيد بده آن كريستال غير قابل حل در اسيد كه محتوي تركيب هيدروژن و اكسيژن به نسبت دو است و قابليت سيال بودنش مواد قندي و پروتئيني بلع شده مري را به معده مي رساند و از سيگنال الكتريكي اي كه هم اكنون نورون هاي سيستن عصبي جداره مري به مغز رسانده اند و من به صورتي دردي شديد حس مي كنم رهايي ام مي كند؟!
يا خيلي ساده مي گويئد اب ! اب؟!
مقدمه پاسخ به نقد های آقای شهلی بر در وبلاگ نوهان
گویا قسمت نیست در قبر انزوا چند دم خوابیدن!
چهارماهی شد، یا کمتر و بیشتر كه فارغ البال به دخمه انزوا خزيديم و تن از زمهرير بيرون و درون رهانيديم. هنوز هم نياز مان همين است و اين فعل، اولي تر. پس كماكان ببخشائيد كه شرط مردمداري نمي دانيم و رفتار چون جنيان انسان نديده مي كينم. به خصوص عزيزاني كه:
۱- بعد از چهار ماه تعطيلي و حذف همه مطالب پيشين و باقي گذاشتن صفحه اي خالي فقط براي حفظ آدرس، همه روزه كم و بيش ۳۰ ملاقات كننده مجازي هنوز بند وفا نگسسته اند و كماكان سر مي زنند. وقتي اخيرا به اقتضاء ضرورتي ناگهان چنين كاشف به عمل آمد، به شدت شرمنده وفاي عزيزان و بي وفايي شايد موجه خود شدم.
۲- دوستاني كه بس بزرگوارند از سر ضرورت يا لطف تماس مي گيرند و يا دوستانه و به حق انتظار به صدا در آمدن زنگي دارند ولي در مي يابند كه موبايل هم وضعيتي چون وبلاگ دارد و فعلا كاربردش فقط حفظ خط است تا بعد. عزيزاني را كه پيش آمده و حضورا توضيح داده ايم بخشيده اند مان، بزرگواران ديگر هم از دور ببخشايند.
۳- اين روزها به سهراب مي مانم. نه به صبوري و طراوت گفتارش، كه به خلق انزوا جويانه و چيني نازك تنهايي اش، كه زود به زود ترك مي خورد.
۴- كلام آخر اين كه اين انزوا موقت و به يقين مثمر ثمر خواهد بود. سخت دل مشغول "رمان دوم" هستم. و انبوهي از مطالعه كه در پس آن مي بايد. ولي از حالا به بعد گاهگاهي سر بر خواهم كشيد از اين دخمه نمور به سرزمين هميشه افتابي كه چشم و دل تك تك شمايان باشد.
چند مطلب اول به گذشته برخواهند گشت و آن چه كه بايد زودتر نوشته مي شدند و نشده اند. اگر هنوز به كلي از مان نرنجيده ايد و اندكي رغبت باقي است، منتظر باشيد. دليل اين برگشت اضطراري احتمالا نصفه نيمه را هم در آتي خواهم گفت.
اكبر رئيسي (رازگو بلوچ)