مرز ارتباط چندی پیش نوشت:  "قدهایی که به دلیل سوء تغذیه به استخدامی ها نمی رسند"!

و حالا:

غلاموک برادر چهارم است. هنوز بی کار می گردد و تنها کارش جنگیدن با وسوسه همولایتی های بیکار و مایوسش است که اعتیاد شان کمی پیش تر بلعید و برد. پدر و مادرش تا دیده اند دنیا همین کپر حصیری پر وصله و سوراخ بوده و نداری و بدبیاری و ناسزا.

برادر اول رویایی به سر داشت. قد بلند بود و با بنیه. چون همانی که در قصه های قدیمی خوانده ایم: می روم شرکت. همین ها که کوره ده بالاتر جاده سازی می کنند. دربان که قبول می کنند. یا بیل و کلنگ زن. برای  خواهرم النگو هم می اورم.

ولی نشده بود. کلنگ زن از قندهار آورده بودند و سرایدار از بنجار، که آن یکی بازوی بی مواجب است و این یکی همسایه آشنای مدیرکل زاهدان.

کار و بار دیگری هم نبود جز بردن آرد و آوردن برنج از مرز پیشین که تیر ضد قاچاق زیر خاکش برد.

برادر دوم دیپلم گرفت. آرزو هایش دو وجب بالاتر: برای تان بان و باجگیر هم بنا می کنم. ولی رفت و جواب این شنید: کجای کاری پسر! دوره دیپلم که ده سالی می شود سر امده. به لیسانسیه هم به زحمت کار می رسد.

اه پس این همه می گفتید نیروی انسانی بومی و ماندگار چه؟!

سر کار او هم با گازوئیل شد. در آن برهوت رخوت و رکود چه می شد کرد؟! چه تولید کند و چه بردارد و به که بفروشد؟! فکر های خلاقه فقط در صفحات گلاسه افاضات برایان تریسی و سنگفرش خیابان های سئول معنا می دهد. یا در سمینارهای پر طمطراق. چرخ دوهزار لغرید از ترس تیر ضد قاچاق و او معلوم نیست اول پودر شد بعد جزغاله، یا که برعکس.

برادر سوم برادر نبود. تنها خواهر شان بود. که دیگران به وسوسه انداختندش و به جای دوختن چهار تکه سوزن دوزی رفت و هر چه پول می شد قرض بگیرند دادند تبدیل به دیوار شیک و پیک دانشگاه آزاد شوند تا او یک کاغذ که البته نام مقدس لیسانس را داشت بگیرد. او هم به امید این که هم کمک خرج باشد و هم چرخه شوم تقدیر را پس زند. ولی جواب این شد: خواهر من. الان که به دکترایش هم کا ر نمی رسد. آن قدر هم دختر خاله شوهر عمه منشی مدیر کل و پسردایی همسایه دوست دوران بچگی جناب سرهنگ هست که....

اه، پس این توانمند سازی بانوان چه می شود؟! توانمند سازی دختران بلوچ؟! آن جشنواره ها؟!! آن امید دادن ها؟! می گفتید نصف جامعه از حرکت ایستاده است.

خواهر لابد دوران دانشجویی سمینار ممینار زیاد رفته اید! خوب است. ناهاری هم حتما نوش جان کرده اید. طرز فکر تان هم به روز  است. این برای یک دختر بلوچ غنیمت است؛ ولی حالا انشاء الله واقعیت ها را هم ...

غلاموک که برادر چهارم است. می گوید. این طور نمی شود. همان دیپلم بس است. چرا زحمت بی جهت؟! می روم لا اقل فلان شهر، آن جا اداره ای هست که دربان استخدام می کند. برادر اولم را آن سال ها به دربانی نخواستند ولی شاید بخت من این باشد.

حداقل قد 180 سانتی متر (یک کمی مانده تا هرکول)، حداقل  45 بارفیکس ، دوی صدمتر در پنج ثانیه .....

 ای برادر مگر پیدا می شود؟! این ها را که در  ولایت ما فقط یک نفر برادرم داشت که او هم مرحوم شد! چرا دیر دیر می گوئید پس؟!

خب نداری ناراحت نباش. این جا نه، جاهای دیگر که پیدا می شود.  فقط به این ها هم نیست که. تازه همه اینها می شود مجوز آزمون  بعد، یعنی هوش و سواد، اگر هم رتبه ات برتر شود و هم آن یکی بند مخصوص و اصلی  که ...

من نه امجدیه به دنیا امده ام و نه  دبیرستان البرز را دیده ام، نه پدر مفلوکم جز همین چاشوک بد دهن کسی از بزرگان را می شناشد. من بچه یکی از همین کپرهای دور و برم. اگر چه پای لنگم، ولی باید کند و دورم انداخت یا که گچ گرفت وتیمارم کرد؟!


باجگیر: بلوچی شده همان بادگیر است. به معنای خانه خشتی بلند که پیش تر نشانه تمول بوده.

http://www.ganjamin.blogfa.com/post-223.aspx