گویا قسمت نیست در قبر انزوا چند دم خوابیدن!
چهارماهی شد، یا کمتر و بیشتر كه فارغ البال به دخمه انزوا خزيديم و تن از زمهرير بيرون و درون رهانيديم. هنوز هم نياز مان همين است و اين فعل، اولي تر. پس كماكان ببخشائيد كه شرط مردمداري نمي دانيم و رفتار چون جنيان انسان نديده مي كينم. به خصوص عزيزاني كه:
۱- بعد از چهار ماه تعطيلي و حذف همه مطالب پيشين و باقي گذاشتن صفحه اي خالي فقط براي حفظ آدرس، همه روزه كم و بيش ۳۰ ملاقات كننده مجازي هنوز بند وفا نگسسته اند و كماكان سر مي زنند. وقتي اخيرا به اقتضاء ضرورتي ناگهان چنين كاشف به عمل آمد، به شدت شرمنده وفاي عزيزان و بي وفايي شايد موجه خود شدم.
۲- دوستاني كه بس بزرگوارند از سر ضرورت يا لطف تماس مي گيرند و يا دوستانه و به حق انتظار به صدا در آمدن زنگي دارند ولي در مي يابند كه موبايل هم وضعيتي چون وبلاگ دارد و فعلا كاربردش فقط حفظ خط است تا بعد. عزيزاني را كه پيش آمده و حضورا توضيح داده ايم بخشيده اند مان، بزرگواران ديگر هم از دور ببخشايند.
۳- اين روزها به سهراب مي مانم. نه به صبوري و طراوت گفتارش، كه به خلق انزوا جويانه و چيني نازك تنهايي اش، كه زود به زود ترك مي خورد.
۴- كلام آخر اين كه اين انزوا موقت و به يقين مثمر ثمر خواهد بود. سخت دل مشغول "رمان دوم" هستم. و انبوهي از مطالعه كه در پس آن مي بايد. ولي از حالا به بعد گاهگاهي سر بر خواهم كشيد از اين دخمه نمور به سرزمين هميشه افتابي كه چشم و دل تك تك شمايان باشد.
چند مطلب اول به گذشته برخواهند گشت و آن چه كه بايد زودتر نوشته مي شدند و نشده اند. اگر هنوز به كلي از مان نرنجيده ايد و اندكي رغبت باقي است، منتظر باشيد. دليل اين برگشت اضطراري احتمالا نصفه نيمه را هم در آتي خواهم گفت.
اكبر رئيسي (رازگو بلوچ)