هر چه در این مطلب می آید مربوط به گردهمایی اصحاب رسانه استان در مورخ 24/5/92 در سالن شورای شهر ایرانشهر است.

گردهمایی اصحاب رسانه استان از منظر خاطرات

با آن که دوستان گویا سعی داشتند جلسه را دیرتر برگزار کنند ولی تاخیر یک ساعته ما را با هیچ کلکی نمی شد پوشاند و بناچار شاگرد تنبل کلاس شدیم. بخصوص آن که همان بدو ورود به ساختمان شورای ایرانشهر موبایل همراهم آقای کریمی ول کن نبود و خبرگزاری اش جریان سیل را می خواست. بناچار دقایقی بیرون ماندیم و وقتی دیدم حرف شان تمامی ندارد رفیق نیمه راه شده و با یکی دو عزیزی که از بیرون سالن همراهی مان می کردند وارد شدم.

آقای عبدالقادر پربار در حال صحبت بود. عدم تمرکز در بدو ورود متاسفانه یاری نکرد بفهمم موضوع صحبت شان چه بود. ولی به نظرم متفاوت از ادبیاتی بود که اخیرا مستقیم و غیر مستقیم شاهد بودیم. بعد از آن نوبت کریم باشنده شد که او بعد مقدمه ای کوتاه طبق معمول دکمه کانال بلوچی را زد. کریم لحنی ثابت و کلامی منطقی دارد و آدمی بسیار روشن است. اگر تلخی روزگار می گذاشت پیشبرنده موثری در بحث نقد از درون در جامعه می شد.

نفر بعدی آقای اشکان اروند بود. سیمای موجه، لحن و پرستیژ گفتاری موجه، فقط نمی دانم این جدال بی امانش با یاسر کرد و حمید بارکزهی را کجای دلم بگذارم. کتمان نمی کند که خودش و سایتش بلندگو و مدافع خوانین است و از من در باره طرح مسئله دادشاه شدیدا انتقاد می کند. ولی درست همچون مرشد برحقش عبدالکریم بلوچ (نام مستعار مجازی) برایم جالب توجه است.

آقای دین دشتی لحن شیوایی داشت در باره چندین مسئله و منجمله قدری مرا را شرمنده کرد با گفتن این موضوع این که بدون هیچ شناخت و چشمداشت، علیه تصمیم منطقه ازاد برای حذف نمایش زهم و کپن اعتراض و واکنش رسانه ای نشان داده بودم و بنده و یاسر کرد را مفتخر به مصداق  ژورنالیست های  واقعی  کرد. این مسئله از آن جهت بنظرم تلخ آمد که حمایت خودجوش عمومی از هنرمندان شناخته شده استانی توقعی حداقلی است و باید همه گیر باشد.

اقای لشکرزهی هم برای من از جالب ترین سورپرایز های جلسه بود که سال 70 دانشجوی همدوره بودیم و هر دو بعنوان منتخب دانشکده راهی مسابقات کشوری قران شدیم. ایشان در قرائت  و من در تفسیر و مفاهیم و یک دوست دیگر که غیر استانی بود در حفظ. از آن زمان تاکنون ایشان را ندیده بودم و بغل کردن های پایانی مان جلسه را لحظاتی متوقف کرد. ایشان هم خطابه ای خواندند در باره رویکردهای پیش روی دولت یازدهم که از موضوعات تعیین شده گردهمایی بود. بعدها خبر داشته بودم که ایشان رئیس اعضاء اخوان در بلوچستان بوده و مشکلاتی هم برایش پیش آمده است.

آقای امیری از اعضاء جدید شورای شهر از لزوم اهتمام وب نویسان به مسائل دور وبر گفت و به طور مصداقی مطلبی را اظهار داشت که بنده ناچار از قطع سخنان وی و تصحیح آن شدم. ایشان گفتند مسئله مطلب "ماهیت قوم بلوچ" در روزنامه بهار چیزی بود که باید در برابر آن واکنش نشان داده می شد و متاسفانه نشد. بنده اشاره کردم که واکنش نشان داده شد توسط بنده. بعد سر شام در باره جزئیات صحبت شد.

آقای رستم کریمی که در طول راه انتقادهایش را شنیده بودم در جلسه اصرار کردم  که بی سانسور حرف هایش را بگوید که گفت. او منتقد بود چرا سایت ندای زاهدان را رویش این قدر مانور می دهند در حالی که چهار روزش نیست و مطلبش هم مگر چند تا است. سپس در باره کارشان آماری ارائه داد که تائیدش به عهده خودشان باشد بهتر است. البته در طول راه برگشت از او خواهش کردم از خبرنگاری صرف ادارات نیکشهر به سمت یک منتقد اجتماعی کلان نگر حرکت کند.

دوستان متعددی بودند. از جمله بزرگورانی چون آقای ابراهیمی که گویا معلم عمده وب نویسان ایرانشهر بوده و بنده برای اولین بار در سال احتمالا 80 در همین سالن شورا حرف هایش را شنیده بودم و بعد در همایش بررسی وضعیت آموزشی استان که فعالان چابهاری برگزار کننده آن بودند. اقای محمد صدیق دهواری که از معدود افراد پا به سن گذاشته فیسبوکی است و در باره اثار باستانی و هنری مطلب می نویسد. اگر اشتباه نکنم گاهی نشتر"نقد از درونکی" هم به  رگ اخوانی ها می زند.

آقای وهاب ایران نژاد را من مقبول ترین نسل دومی میدانم دست کم به دو دلیل: اولا بدلیل حضورش در فضای مطبوعاتی و مجازی که سربزنگاه ها سر می رسد و با مطلبی حیاتی انتحار می کند و مطالبات ملموس اجتماعی را با صراحتی رازگویانه مطرح می کند، برخلاف بعضی که جز نشستن بر مصادر و حلقه های خاص، همه چیز را کسر شان خود می دانند. دوما به دلیل این که حتی آدم گوشت تلخی چون من را می تواند تحمل کند و هر چه فریاد از رنج های اجتماعی دارم را خاضعانه می شنود و دست کم برایش قابل هضم بنظر می رسند. او برخلاف اکثر همدوره هایش دیواری از نخوت دور خود نتنیده و امکان ارتباط گیری فوق العاده بالایی دارد. شباهت مهمش با من دائم الانتقاد بودنش است که کار دستش می دهد ولی بدون این دیگر وهاب وهاب نیست. ایشان در این جلسه وظیفه پاسخگویی به مطالب من و دوستان در باره نقد نسل ها را با لحنی شسته و دیپلماتیک به عهده گرفت و باعث شد من گفته هایم در وقت خود به سمت پاسخگویی ببرم.  

دوست جوان آقای زرین در باره مفهوم آرم همایش نکاتی گفت که مرا به تعجب واداشت. همیشه با این گرافیست ها لج داشته ام که چهارخط ساده می کشند و پانصد صفحه در باره اش تفسیر می کنند. ولی تفسیرهایش برای من تازه و گیرا بود.

فقط یکی از دو برادران چست و چالاک برهانزهی اجازه صحبت داشت که گفت وظیفه ژورنالیست به صف ایستادن نیست. به هم زدن صف است، کاری که از هیچ کس برنیاید از او خوب برمی آید. به نقد از درون یاسر در مجلس عروسی اشاره کرد که تشر همراه با اطوار من به یاسر باعث خنده حضار شد.  

اقای عبدالسلام بزرگزاده هم ترجیح داد چون لشکرزهی خطابه ای بخواند در باره رسانه ها و شعری را هم چاشنی اش کرد.  آقای بارکزهی هم از منظر خود نقطه نظراتی ارائه داد. خانم خوشخوی لحظاتی بود و نمیدانم صحبت های شان را قبلا کرده بود یا نه. مسافر هند هم گویا صحبت هایش را قبلا کرده بود. دوستان فعال ایرانشهری صحبت نکردند چون مصطفی، آهوپا، دوستکام و دیگران که شایسته است لیست کامل عزیزان را منتشر کنند. البته اقایان تمندرو و مصطفی گویا صبح کارگاه آموزشی برگزار کرده بودند.

نوبت به من که داده شد از جو رسمی جلسه تخطی کرده و گفتم یک دقیقه اضافه بر هفت دقیقه مقرر می خواهم برای خوش و بش با عزیزانی که بعد از مدت ها دیده ام. آقای ابوبکر نرماشیری که علیرغم ظاهرش چون ناظمی سختگیر وقت دوستان را سر ثانیه کنترل می کرد و تذکر می داد ولی طی یک پارتی بازی قانونی به بنده گفتند چند تن از دوستان وقت شان را داوطلبانه به شما داده اند تا صحبت های تان را کامل بیان کنید. این گونه بود که طعم رانت سیاسی را چشیدم  و شدم رانت خوار کوچک (سیروس گرجستانی). البته به نظرم چندان هم مصدع نشدم.

گفتم با پیشکسوتانی که نقد کرده ایم شخصا هیچ مشکلی نداریم و حاضریم پای شان را هم ببوسیم. به کارنامه شان هم کاری نداریم و حتی از شان تقدیر می کینم. اما متاسفانه نگرش های شان چیزی است که ما حق داریم به چالش بطلبیم. چون نگاهی سنتی حتی در درسخوانده ترین های شان می بینیم. نگاه از بالا به پائین. نگاه من محوری، که بازدارنده و مانع تعامل شان با این جوانترها و طبق مفاهیم امروزی است. احترام به کسوت یک چیز است و پذیرش یک اندیشه و نگرش چیزی دیگر. مسئله ما سر دومی است.

ارزش را به تحول خواهی باید داد و سن و سال بخودی خود ارزش محسوب نمی شود. چرا که چندین هزاره گذشت و بشر فقط توانست از غارنشینی به کشاورزی برسد، چندین هزاره زمان برد که از کشف آتش به مفرغ، و یا از آهن به انقلاب صنعتی برسد. ولی در این دویست ساله که نگرش ها پویا و متحول شد چه؟ هم ظواهر و هم نگرش ها چه شتابان تغییر می کنند. مقصودم مکاتب  فلسفی، ادبی،  و روانشناختی، جامعه شناختی  و مدیریتی بود که هر دو سه دهه  یکی شان جایگزین یا مکمل آن دیگری می شود. پس جایی برای درجا زدن و اکرام نگرش های کهنه نیست.  حتی در عرصه جکومت هم همینطور: دوران کهن اشکانیان و ساسانیان و امویان و عباسیان و امپراطوری های یونان و رم هر کدام چند صده به طول می انجامیده اند بدون کوچکترین خلل. ولی حالا یک جوان فیسبوکی مصری یا معترض تونسی انقلاب می کند و دیکتاتوری های چهل پنجاه ساله را یک شبه براندازی می کند. هر چند که باز همین پیران کهنه پرست همه چیز را به فاجعه بدل می کنند نمونه اش ژنرال های ارتش و مرشدهای اخوانی است که حاضرند کشور به آتش کشیده شود ولی جز سلطه شان به چیزی نیندیشند .

سپس اشارتی به نقد از درون کردم که در پی چیست و اندکی تاختیم به نمونه هایی از تفکر سطحی که در نگاه اعتقادی و فرهنگی حتی درسخوانده های دانشگاهی ما وجود دارد و بازدارنده است. این که فی المثل از مفهوم تدبر در ایات همین را فهمیده اند که در رگه های پوست خربزه خطوطی شبیه نام الله بیابند و آن را چون معجزه ای فریاد کنند. و یا نظام قبیله ای که در ظواهر مدرن و دموکراتیکی چون مجلس و شورا هم خود را بازتولید کرده و نتیجه اش مثلا نماینده مجلس چابهار و عضور مشهور شورای شهر سراوان است؛ چابهاری که پنج شش دانشگاهش ارشد می دهند و سراوانی که می گفتند مرکز دانش است.

دیگرحافظه ام خیلی یاری نمی کند از نکات مطروحه دوستان دیگر بگویم. فقط یک بار دیگر از جمع پرتلاش جمیع فعالان ایرانشهری بخصوص آن ها که ذکر نام شان در این مقال میسر نشد تشکر می کنم. اگر مطلبی مانده دوستان در نظرات یادآور شوند.

اکبر رئیسی