درد كهنه كدخدا سالاری فرهنگی!

"اصولا وقت اين چيزها را ندارم، ... اصولا اهميتي به اين چيزها نمي دهم، ... برای شما "جوان" ها است..."!
این ها تکیه کلامش است. تظاهر مي كند از ابزار و تكنولوژي روز نه چندان سر در مي اورد و نه برايش تره خورد مي كند. به جز خودش بقيه برايش "اين جوان " ها هستند! کل افتخارش چند سالي زودتر به دنيا امدن است. گويي مبداء تاريخ از روز تولد آنان آغاز شده و اين فرصت انحصاري براي هميشه از ديگران ربوده شده است. ولي به كارنامه شان كه نگاه مي كنيم لزوما چيزي فراتر از تقليد و تكرار نیست. به اضافه فرصت جویی، اگر دست داده باشد؛ و خوردن نان از چهره موجه نما.
جایش بالای مجلس است، چند بالشی هم این سو و آن سویش. حرف ها را هم همان بالا نشین ها می زنند و دیگران فقط باید مشتاقانه چشم به دهان شان بدوزند و با هر جمله شان بخندند و هر از گاهی به تائید، سر تکان دهند. سنگين سنگين صحبت مي كنند و اسمي نمی آورند مگر از آنان که وزنه اي دو سه برابر خودشان باشد. حق دارند؛ در آن جمع شریف اسم هر كس و ناکس و هر "جوانک" غیر سرشناس را بردن چه سود؟! دهان با بردن اسم هاي گنده گنده است که شیرین می شود و جایگاه و سطح روابط شان معلوم.
دیپلمش دکترا است ودکترایی اگر گرفته باشد، که این روزهای وفور مدرک حتما هم گرفته، فکر می کند تاریخ علم با او آغاز و به حکم او ختم می شود.
هرگز با جوان تر با صمیمت و قرابت هم صحبت نمی شود. در علمی ترین بحث ها هم، نقش سرداری را دارد که از دیگری جز تائید و کرنش نمی خواهد. در یک چیز خلاصه است: "حس تشخص"، ابراز تشخص، نمایش تشخص، و لو نابجا و دروغین. یا بجا اما غیر ضرور.
اینترنت نمی رود. اگر می رود وب نمی زند. بزند نظر نمی دهد. منتظر است جوان ترها در باره اش بنویسند تا کیف کند و خوش به حالش شود. بدش را هم گفتند جوان ترها برایش باید جواب دهند.
این مشخصه کیست؟! مشخصه هیچ کسی خاصی نیست. ولی نشانه هایی است که کم یا بیش، در نمونه هایی از نسل اولي های فرهنگی و اجتماعی می شود یافت. همان هایی که گلو گاه ها را گرفته و تخت شاهی و میراث پدری شان پنداشته اند و گمان دارند به تائید انان است که چرخ فرهنگ و اجتماع می چرخد و یا از حرکت باز می ایستد.
دیروز خان بود، امروز فلان دکتر، فلان سردار، فلان نماینده، فلان محقق، فلان ادب دوست، یا فلان عنوان دیگر. در هر دو ایستایی است. در هر دو تکرار است و جمود. خود دیدن و دیگر ندیدن. دیدن و کس نپنداشتن. در هر دو انحصار است و ملوک الطوایفی و ارث و میراث. دریغ از نو شدن. دریغ از تحقیق. دریغ از تغییر.
نمی دانم چرا جاهای دیگر دنیا برعکس است. بيل گيتس ليسانس هم شايد ندارد و گوگل عظيم امروز زير دست"جوانك" ها اداره می شود. اميد كردستاني یکی اش. کاپیتان فرتوتی از جمله مدرسان مان بود که اسلاید هایش را در کمال تعجب بیش از حد گل منگلی می کرد. با شکلک و انیمشن وترفند های فنی دیگر. نه به سنش می آمد و نه به سطح درس. چطورش را نپرسید، ولی معلوم شد علتش یک چیز است: بس نگران است که نپندارند از تکنولوژی روز عقب مانده است و مبادا این "تهمت شنیع" را به او بچسبانند! وگر نه نصف عمرش را با دریا گذرانده بود و همان تجربه و تفاخر برای تمام عمرش کافی بود. عجبا که همان "تهمت شنیع" این جا از اعظم افتخارات است!
چروك چهره یا چروك گردو گونه سلول هاي خاكستري؟! بین این دو لزوما نه رفاقتی است و نه رقابتی باید باشد. هرچند این جا گاهی چیزها برعکس است.
اکبر رئیسی (رازگو بلوچ)